نازترین نینی دنیا | ||
|
سلام عزیزترینم. خوبی مامانی؟ دلم برات تنگ شده نازنینم. میخام برات از دیشب بگم که یه شب بد بود. من از غروب سردرد شدیدی گرفته بودم. بابایی کلی سرم و ماساژ داد و خوب نشد تا 2 شب که بابایی خوابش برد و منم داشتم خودمو به زور خواب میکردم که یهو دیدم حالت تهوع گرفتم.تا از جام بلند شم و خودم رو به دستشویی برسونم مثل برق و باد........... خلاصه راهرو و پارکت به گند کشیده شد. بابایی که از صدای سرفه های من از خواب بیدار شد دوید و اومد. منم که حالم خیلی بد بود داشتم ناخوداگاه گریه هم میکردم. اون بنده خدا هم منو آروم کرد و گفت برم بخوابم خودش همه جا رو ردیف میکنه.منم بعد از عوض کردن لباسام رفتم دراز کشیدم.تازه بابایی بیچاره امروز هم شیفت بود. خلاصه این هم داستان اولین حالت تهوع مامانیت که 3 ثانیه بیشتر طول نکشید ولی خیلی افتضاح به بار آورد. عسلم فردا صبح داریم میریم تهران خونه پدر جون و مادر جون.تو راه مواظب خودت باش. 5 شنبه هم نوبت دکتر تو بیمارستان چمران گرفتم. دوست دارم عسلکم.
نظرات شما عزیزان: |
|